جدول جو
جدول جو

معنی کن سفید - جستجوی لغت در جدول جو

کن سفید
(کَ سِ)
دهی از دهستان بهمئی سردسیر است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل سفید
تصویر گل سفید
نوعی سنگ آهک به رنگ سفید که گاهی به واسطۀ وجود مواد خارجی به رنگ زرد یا سبز یا خاکستری است و هرگاه آن را در کوره حرارت بدهند و بعد بگذارند سرد شود، تبدیل به آهک می گردد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنگر سفید
تصویر کنگر سفید
بادآورد، گیاهی خودرو با ساقه های راست و خاردار و گل های بنفش که برگ آن مصرف دارویی دارد، خاراسپید، خارسپید، سپیدخار، اقتنالوقی، شوکة البیضا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی سفید
تصویر پی سفید
خوش قدم، ویژگی کسی که قدمش میمون و مبارک است
نیک پی، خجسته پی، فرّخ پی، سپیدپا، فرّخ قدم، فرخنده پی، پی خجسته، برای مثال شد کار سخت بر ما هرچند پی سفیدیم / ماندیم در کشاکش از شق کمانی خویش (مخلص کاشی - لغتنامه - پی سفید)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گش سفید
تصویر گش سفید
بلغم از مجموع از چهار خلط یا گش بدن شامل گش زرد یا صفرا، گش سرخ یا خون، گش سیاه یا سودا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چدن سفید
تصویر چدن سفید
نوعی چدن سخت و شکننده، چدن الماسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب سفید
تصویر آب سفید
آب سپید، در پزشکی آب مروارید
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِ نُ)
دهی است از دهستان تیلکوه بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج. واقع در 30هزارگزی شمال باختری دیواندره و 1هزارگزی شمال راه شوسۀ دیواندره به سقز. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 80 تن سکنه است آب آنجا از چشمه تأمین میشود. و محصولاتش غلات، توتون و حبوب است. شغل اهالی زراعت است. از صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
قریه ای است در دو فرسنگی بیشتر شمال بندر ریک. (فارسنامۀ ناصری). صحیح آن گاو سفید است (بکاف پارسی). رجوع به گاو سفید ونیز رجوع به جلد هفتم فرهنگ جغرافیایی ایران شود
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ / سِ)
کف سفید. رجوع به کف سفید شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ سِ)
دهی است از دهستان سگوند بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد. واقع در 21هزارگزی باختر زاغه. دارای 510 تن سکنه است. آب آن از سراب چشمه های آبستان تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ سگوند بوده زمستان قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ سِ)
مرکز دهستان قصبه بخش حومه شهرستان سبزوار. دارای 950 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت. دارای دبستان است. مزارع عشرت آباد و خواجه علی جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ رِ سَ / سِ)
ابلوج. (یادداشت مؤلف). فارسی زبانان هندوستان آنرا شکر تری گویند. (آنندراج). چون قند سفید را دو بار بجوشانند شکر سفید به دست آید. (فرهنگ فارسی معین). مثال این مراتب چنان است که قناد از نیشکر قند سفید بیرون آورد. اول که بجوشانند نبات سفید بیرون آورد. دوم مرتبه که بجوشانند شکر سفید بیرون آورد. سیم مرتبه شکر سرخ. چهارم مرتبه طبرزد. پنجم مرتبه شکر قوالب. ششم مرتبه دردی ماند که آن را اقطاره نامند بغایت سیاه و کدر باشد... (از منتخب مرصادالعباد نجم الدین رازی)
لغت نامه دهخدا
(دُ سِ)
نوعی از برنج است (در گیلان). مقابل دم سیاه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گِ سَ / سِ)
گل گیوه. گل یزدی. گل قزوین. معادن این گل در لرستان، نائین، یزد و سایر نقاط ایران یافت میشود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج واقع در 2000 گزی باختر رودسر و 1000گزی جنوب راه اتومبیل رو روانسر به پاوه. هوای آن سرد و دارای 260 تن سکنه است. آب آن از رود خانه باباعزیز و محصول آن غلات، پنبه، حبوبات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. و در تابستان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ سَ / سِ)
نوعی از گل سرخ که سفید و خوشبوی میباشد، چنانکه در هندوستان گل سبوتی گویند. (آنندراج). گل مشکین. ورد چینی. (مجمع الجوامع) :
به هر زمین که برافکند سایۀ رخ و زلف
گل سفید بر او توده کرد و مشک سیاه.
حکیم ازرقی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی از دهستان قمرود که در بخش مرکزی شهرستان قم واقع است. 200 تن سکنه دارد که از طایفۀ گائنی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تِ سَ / سِ)
ترهتی بضم اول و سکون ثانی و ضم ها و کسر فوقانی. (الفاظ الادویه ص 74). رجوع به کات شود
لغت نامه دهخدا
(پُ لِ)
نام پلی بر رود طالار دارای دو چشمه در سی میلی شمال فیروزکوه و 42میلی جنوب ساری. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 42 و43)
نام ایستگاهی از راه آهن طهران و بندر شاه. فاصله اش تا طهران 286/2هزار گز و آن ایستگاه هفدهم راه آهن شمال است از سوی طهران
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ سَ / سِ)
عقب. (مهذب الاسماء) (السامی). پی سپید. شوم. نامبارک. سفیدپی. سبزپا. سبزقدم. (مجموعۀ مترادفات ص 230) ، بدبخت و بی طالع. کسی که پی هرکاری که رود سرانجام نیابد. (آنندراج) :
شد کار سخت بر ما هرچند پی سفیدیم
ماندیم در کشاکش، از شق کمانی خویش.
مخلص کاشی.
دل از سفید گشتن مو ناامید شد
عالم سیه بچشم ازین پی سفید شد.
صائب.
امشب شب امید بجانان رسیدنست
ای صبح پی سفید چه وقت دمیدن است.
معصوم کاشی.
پیک بشارتی شده اشک سفیدپی
سهم سعادت آمده آه سیه زبان.
میرالهی همدانی.
در راه منع باده افتادنش مفیدست
زاهد که از برودت چون برف پی سفیدست.
سالک قزوینی.
ای خواجۀ پی سفید انگشت نما
سوداگر هیچ و پوچ با روی و ریا.
(؟)
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ / سِ)
نام علتی در چشم. رجوع به آب مروارید شود
لغت نامه دهخدا
(چُ دَ نِ سَ / سِ)
نوعی چدن که سفیدرنگ است. مقابل چدن سیاه
لغت نامه دهخدا
(کُ کَ)
دهی از دهستان جوزم و دهج است که در بخش شهربابک شهرستان یزد واقع است و 339 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
دهی از دهستان کلیایی بخش سنقر کلیایی است که در شهرستان کرمانشاهان واقع است و 550 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ / سِ)
کنایه از مردم صاحب همت است که بسبب بخشندگی مفلس و پریشان شده باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ فِ سَ / سِ)
برف را گویند. (برهان). کنایه از برف باشد. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کف سفید
تصویر کف سفید
خو سفید دست و دلباز صاحب همتی که بسبب بخشش تهیدست شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی سفید
تصویر پی سفید
بد بخت وبی طالع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو سفید
تصویر رو سفید
بی گناه، سرفراز، درستکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب سفید
تصویر آب سفید
نام علتی در چشم، منظور آب مروارید باشد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پرسفید رگ دارد سفید پر. یا چای پرسفید. نوعی چای معطر که رنگ آن مایل بسفید است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کف سفید
تصویر کف سفید
((کَ س))
کنایه از صاحب همتی که به سبب بخشش تهیدست شده
فرهنگ فارسی معین
از توابع منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم نترس، بی باک
فرهنگ گویش مازندرانی